شما اينجا هستيد: Home » نوشته ها » خاطرات » خاطرات پرستار شخصی الویس پریسلی

خاطرات پرستار شخصی الویس پریسلی

خاطرات پرستار شخصی الویس از سالهای بودن با او
لتیشیا کرک که بعدها پرستار شخصی الویس پریسلی شد، در دیکسی شهرستان اوبیون بزرگ شد ، در حدود هشت مایلی غرب یونیون سیتی و هشت مایلی شرق دریاچه رلفوت. وی در سال 1960 از دبیرستان دیکسی فارغ التحصیل شد و در مدرسه پرستاری سنت جوزف در ممفیس تحصیل کرد و در سال 1963 مدرک خود را گرفت.

Letetia Henley Kirk
به مدت 38 سال ، لتیشیا هنلی کرک در مورد سالهای حضور با الویس پریسلی سکوت اختیار کرد.
کرک ، 73 ساله گفت: “الویس نه تنها بیمار من، بلکه دوست خوبی برای من بود.” “به همین دلیل من در تمام این سالها نمی خواستم کتابی بنویسم. احساس می کردم اگر برعکس بود او کتابی در مورد من نمی نوشت. “
یکی از دوستان لتیشیا او را متقاعد کرد که در رویداد هفته الویس که هر ساله در ماه اوت در ممفیس برگزار می‌شود،شرکت کند ، و همین باعث شد که لتیشیا نظر خود را تغییر دهد.

او با بسیاری از طرفداران ، به ویژه اروپایی ها ، که هر ساله برای گرامیداشت مرگ الویس در 16 آگوست 1977 به گریس لند می روند ، صحبت کرد.

لتیشیا مبگوید: “من فهمیدم که هواداران چقدر درباره داستان‌هایی از زندگی الویس در یک روز عادی در گریس لند کنجکاو هستند، آنها می خواهند بدانند که الویس در اوقات خصوصی خود در گریس لند چگونه بود.
“این همان چیزی است که این کتاب دارد ، داستان های
دل انگیز از خاطرات و تجربیات من با الویس.”

لتیشیا در گروه پزشکی در ممفیس کار میکرد و اولین بار حدود سال 1968، هنگامی که الویس برای درمان زخم های زین ناشی از اسب سواری به کلینیک آمده بود ، او را از نزدیک ملاقات کرد.

لتیشیا با اشاره به دکتر جورج نیکوپولوس(پزشک شخصی الویس) گفت: “ما بعد از ساعتی انتظار الویس را معالجه کردیم و او دکتر نیک را دید.”
“من در اتاق مشکل الویس را ارزیابی میکردم ، و او سرش را پایین انداخته و در گوشه ای نشسته بود، من راه افتادم و به طرفش رفتم ، چانه اش را بلند کردم و گفتم:” الویس ، اگر با من صحبت میکنی ، به من نگاه کن . “
پس از آن دکتر نیک، لتیشیا را به اطاقش فراخوانده بود و لتیشیا فکر می‌کرد که دردسری درست کرده و دچار مشکل شده. اما دکتر به او گفت که الویس از تو خوشش آمده و از این پس به عنوان پرستار شخصی او به گریسلند خواهی رفت.

لتیشیا میگوید: “الویس گفت که یک تریلر کانکس پشت گریس لند قرار می دهد تا من و خانواده ام در آن زندگی کنیم تا بتوانم از او و پدر و مادربزرگش مراقبت کنم.” “من به او گفتم که من نمی خواهم خانه به دوش باشم. بنابراین الویس شوهرم ، تامی هنلی را استخدام کرد تا امنیت را انجام دهد و از محوطه مراقبت کند. الویس همیشه راهی برای رسیدن به خواسته خود داشت و من خوشحالم که این کار را انجام داد. “

خانواده هنلی به تازگی خانه جدیدی خریداری کرده بودند ، اما آنها آن را اجاره دادند و خود به یک تریلر سه خوابه پشت عمارت گریس لند منتقل شدند. دو دختر لتتیا حدود 8 و 7 ساله بودند و آنها از بازی با دختر الویس ، لیزا ماری ، لذت می‌بردند.

لتیشیا میگوید: “الویس درست مثل یکی از بچه ها به تریلر ما رفت و آمد می‌کرد. او دقیقا عضوی از خانواده بود.”
الویس، لتیشیا را با نام مستعار Tashina یا به اختصار Tish صدا میزد.
لتیشیا همچنین می‌گوید : الویس در آن زمان از نظر سلامتی بد نبود اما به دلیل مشکلات وزن و دستگاه گوارش نیاز به توجه داشت. و پدرش که در گریس لند زندگی می کرد دارای مشکلات قلبی بود.
لتیشیا گفت که سعی کرده است بر استفاده الویس از داروهای تجویز شده الویس نظارت کند. او گفت دسترسی الویس به داروها آسان نبود ، و هیچ دارویی بدون نسخه فروخته نمیشد. هیچ داروی خیابانی وجود نداشت ،تمام داروهای الویس فقط داروهای تجویزی بود…

لتیشیا در 16 آگوست 1977 در کلینیک مشغول کار بود که شوهرش تماس گرفت و به او گفت “سریع خودت را به خانه برسان”. او در اتومبیل خود پرید ،و آمبولانس را در بلوار الویس پریسلی مشاهده کرد که الویس را به بیمارستان می‌برد . او با اتومبیل از دروازه جلوی گریسلند عبور کرد و فهمید که چه اتفاقی افتاده است. الویس در 42 سالگی درگذشت.

او گفت: “من كاملاً ناباور بودم.” “من هرگز خواب چنین اتفاقی را هم نمیدیدم. من نگران بودم زیرا لیزا آنجا بود. روزهای وحشتناکی بودند. من هنوز در مورد آن روزها حساس هستم و این یکی از دلایلی بود که دست به قلم نمیشدم.

وی گفت ناشران اصل داستان او را می خواستند و اصرار داشتند که از یک نویسنده فرضی برای تولید کتاب استفاده کنند. او به آنها اعتماد نکرد.

بنابراین او داستان ها را نوشت و خواهر شوهرش آنها را تایپ کرد. او تصمیم گرفت که خودش را در ممفیس با ویمر ، یک بخش از چاپ مرکوری چاپ کند. ویمر متخصص در کتابهای آشپزی است اما موضوعات مختلفی را چاپ می کند.

شوهر اول او در سال 1994 کشته شد و لتتیا دوباره ازدواج کرد. اما همه افراد خانواده پریسلی از او به عنوان یک هنلی یاد می کنند. وی گفت که هنوز سالانه چند بار با
پریسیلا ، همسر سابق الویس و مادر لیزا ماری صحبت می کند.

از جمله داستانهای متنوع کتاب می توان به مواردی اشاره کرد که وی در مورد هدایایی که از الویس دریافت کرده است ، از جمله چگونگی رد کردن کادیلاک سیاه است.
وی گفت: “الویس بسیار سخاوتمند بود و فقط دوست داشت مردم را خوشحال کند.” “او بسیار باهوش و مهربان و مراقب بود.

مطالب مرتبط:

memories-with-elvis-as-his-private-nurse-and-friend

About The Author

"JilVis"

Number of Entries : 1214
Scroll to top