We Can Make The Morning
We Can Make The Morning I just thought I heard a small voice cryining گمان کردم که صدای کوچکی را در حال گریه کردن میشنوم Looked again and saw that it was me دوباره نگریستم و دریافتم که او (آن صدا)، خودِ من بودم I feel like a little boy denying That he fears the night 'cause he can't see احساس پسر کوچکی را دارم که ترسش را انکار میکند از شب میترسد، چراکه نمیتواند چیزی را ببیند Then a larger thought said stop ...
Read more ›